نان فردا
خواستم با شعری دل او تازه کنم
چه زبون در نزدش
شعر او اندامش
قلمش زحمت بود
ورم پا هایش شعر بلند
پینه دستانش شعر سفید
خاک هم شعری بود که سرا پایش را می پوشاند
و غزلها یش از اینه ها بر تر بود
غزلش موزون میرفت به اوج
زیر هر بیت غزل مرد و زنی
با همه طفلانش
عمر با رنج بسر می اورد
زیر هر سایه دیوار بلندش
خسته ای بیکاری رهگذری در بدری
ساعتی سر میکرد
اجر اجر غزلش را میگفت
زیر خورشید که از تابش خود می اشفت
عرقی داشت به ان چهره مگو
و تلاشی که مپرس و وجودش هم سر تا پا کار
و غذایش ساده ما ست خیار
******
پولهاتان در بانک
دسته چک ها در جیب
و حقوقی که رسد اخر هر برج به کیف
همه تان سر خوش از این بده ناب
بسته های نو و خشک
نان فردا هم شعری است عجیب
در کدامین دیوان می اید؟
کلمات کلیدی:
شب عید است دلت را بتکان
فرشها سنگین است
فرشها را شستی ؟ با چه وسواسی
همه زاویه ها را شستی
خانه و فرش و بساط
در و دیوار و زمین
استکان دل تو مثل بلور اسست و طلا
هیچ یادت نرود شستنی میخواهد
دستمالی به سرو سینه بکش
ماهی قرمز ان تنگ بلور
عاقبت میمیرد
****
شب عید است دلت را بتکان
گرد گیری کن از این خانه دل
خوب جارو بنما
هر چه غم و غصه و خشم است در ان
سیر یا سرکه طرفدا ندارد اینجا
یا سماق و سنجد
همه تشریفات است
لیک شیرینی و اجیل مجالی دارد
همگی مشتری شیرینی اند
سمنو هم اینجا
ابرویی دارد
****-*
سفره هفت مجالی دارد
گاه یک هفته دو هفته بر پاست
میشود سبزی خشک
سفره میگردد جمع
پس چه می ماند؟ شمع
آینه ماند و قران و عمل
شب عید است زمین میلرزد
از گناه من و تو
همه دنیا صدف است
لوء لوءش انسان است
شب عید است دلت را بتکان
کلمات کلیدی:
دل سو دازده را وقت ملاقات امد
عاشقان را همه اسباب مکا فات امد
تا بکی دردل خون تو نظر اندازم
زاسمان این همه ایات و رایات امد
این ملایک همه از بهر تو فریاد زدند
حکم دلجویی و ابراز شکایسات امد
تو چه ترسی که نئی اهل غرور و جبروت
اتش خشم بدین جورو جنایات امد
تو نئی اهل زنا اهل ریا دورت باد
بهر دلداری تو این همه ایات امد
خوب شد صبر نموی تو به ایاتی چند
تا که مصداق همه خوبی و خیرات امد
امد انکس که همه همنفسان میگویند
کلمات کلیدی:
یک تن در این دیوانگی ها خسته میشد
یک در به روی ناکسان هم بسته میشد
یک غنچه میشد زین خلایق باز سردار
یکدل به درگاه خدا پیوسته میشد
سلمان منا می رسد هر دم ز ایران
گلدسته های عشق اینجا دسته میشد
هردم سواری میرسد از سوی محراب
در نیمه شبها عاشقی دلبسته میشد
غواصها در نیمه شب ره میسپردند
ان ناوگانها بارها بشکسته میشد
دلدارها دل را به ایزد میسپردند
جانی از این دنیای ما برجسته میشد
در زیر بار، این جهان برخی فسردند
بس نامراد از این جهان دلخسته میشد
سردار ها با پتک جان بر فرق دشمن
تندیس ها از قید جانها رسته میشود
این تندرو لرزاند ان کاخ ستم را
کاخ سفید اینجا ذلیل و خسته میشد
این هجوم چیست این زنبور ها پروانه ها
من چرا دیوانه درادراک( والا ) مانده ام
ساختی تو جا ن انسانیت رامرحبا
خیره برآن قله های سرد برفا مانده ام
کلمات کلیدی:
جنگ بود
و ما سه خواهر بودیم
مادر خیلی می ترسید ولی بزبون نمی اورد
پدر همیشه دنبال کار بود
پدر رزمنده بود همه شبها کشیک و گشت
مادر تنها بود
زندگی میگذشت
پدرم غصه ما ها رو میخورد
مادر ساکت بود
خیلی از ان سالها گذشته
ما فارغ التحصیل شدیم
همه کار و زندگی
مادر درس انقلاب میدهد
پدر هم شکر خدا فعاله
خدا عمر شون را دراز کند
ما بعه اونا افتخار می کنیم
کلمات کلیدی: