یک تن در این دیوانگی ها خسته میشد
یک در به روی ناکسان هم بسته میشد
یک غنچه میشد زین خلایق باز سردار
یکدل به درگاه خدا پیوسته میشد
سلمان منا می رسد هر دم ز ایران
گلدسته های عشق اینجا دسته میشد
هردم سواری میرسد از سوی محراب
در نیمه شبها عاشقی دلبسته میشد
غواصها در نیمه شب ره میسپردند
ان ناوگانها بارها بشکسته میشد
دلدارها دل را به ایزد میسپردند
جانی از این دنیای ما برجسته میشد
در زیر بار، این جهان برخی فسردند
بس نامراد از این جهان دلخسته میشد
سردار ها با پتک جان بر فرق دشمن
تندیس ها از قید جانها رسته میشود
این تندرو لرزاند ان کاخ ستم را
کاخ سفید اینجا ذلیل و خسته میشد
این هجوم چیست این زنبور ها پروانه ها
من چرا دیوانه درادراک( والا ) مانده ام
ساختی تو جا ن انسانیت رامرحبا
خیره برآن قله های سرد برفا مانده ام
کلمات کلیدی:
جنگ بود
و ما سه خواهر بودیم
مادر خیلی می ترسید ولی بزبون نمی اورد
پدر همیشه دنبال کار بود
پدر رزمنده بود همه شبها کشیک و گشت
مادر تنها بود
زندگی میگذشت
پدرم غصه ما ها رو میخورد
مادر ساکت بود
خیلی از ان سالها گذشته
ما فارغ التحصیل شدیم
همه کار و زندگی
مادر درس انقلاب میدهد
پدر هم شکر خدا فعاله
خدا عمر شون را دراز کند
ما بعه اونا افتخار می کنیم
کلمات کلیدی:
شعر ها خواندم
شعر هایی مانده از تاریخ بر کاغذ
شعر هایی نو
شعر هایی کهنه اما جاو دانی را
نور های باستانی اسمانی را
راز های قرنها را جستجو کردم
چون نجستم نام های اشنایی را
با غریبان گفتگو کردم
*****
شعر ها خواندم
شعر هایی نو
مانده از گلزخمها بر یاد
مانده از شیرین و از فر هاد
شعر هایی بود بس زیبا
خاطرات رنج شاعر ها
لیک من امید ها را جستجو کردم
چون نجستم راه انان را
با همین امید خو کردم
*****
شعر هایی بود بوی کهنگی میداد
لیک بوی نور وعشق و زندگی میداد
با طریق کهنه و نو گفتگو کردم
کم کسی حرف مرا فهمید
عا قبت با عشق رو کردم
کلمات کلیدی:
بسم الله
بابا حساب دارد
بابا اب میداد
بابا نان میداد
بابا با اسب امد
بابا انار دارد
بابا کارش حساب دارد
بابا درس جمغ میداد
مادر منها و تقسیم کار میکرد
پدر ضرب میکرد برکت
مادر تقسیم میکرد
باقیمانده صفر میشد
بابا هم تقسیم میکرد
پدر همه را جمع میکرد اهل تفرقه نبود
مادر میگفت تخته سیاه را پاک کنید
پدر میگفت تخته سیاه را پاک نکنید.....
پدر داد نمیزد
پدر ارام بود
پدر ادم بود
مادر حوا بود
کلمات کلیدی:
دوران طلایی
بابا ادم بود
مادر در قلب ما بود
پدر اب میداد
مادر صفا میداد
پدر نان میداد
مادر جان میداد
پدر حیاط میشست
مادر باغچه اب یداد
پدر رفت جبهه مادر تنها شد
پدر گلوله و تر کش خورد
مادر غصه و غم
----***
حالا پدر پیر شده است
مادر هم پیر شده است
حالا مادر شر بت سکنجبین می اورد
گاهی هم به لیمو
مادر چایی می اورد
پدر میگوید ممنون زحمت نکش
پدر میگه عجب دو رانی بود
مادر میگه خیلی خوب بود
پدر میگه دو ران طلایی
مادر ساکت بود
پدر میگه قربونت بشم الهی
مادر میگه خدا نکنه حاجی
یک نازی هم میکنه که نگو.....
کلمات کلیدی: