بسم الله
میشود از سر شب مشق نوشت
میشود شب به سحر مشق نوشت
مشق آزادی و دلدادگی و عشق خدا
شهدا را هرشب هجی کرد
تخته را پاک زهر وسوسه کرد
میشود مشق نوشت مشق آزادی و ابادی شهر
مشق پیران صبور
مشق مردان دلیر
مشق زنهای عزیز
......*****
میشود شب به سحر مشق نوشت
قید خواب و خو ر و رسوایی زد
میشود دست به شیدایی زد
گچ رنگی میخوواهد یا که سفید ؟.
میشود مشق نوشت
میوه و گل همه جا پخش نمود
شیر و خرما چه صفایی دارد
وقت افطار و سحر
کاش پهلوی تو بودم همه شب
کاش پهلوی تو بودم همه روز
*9*****
می شود دوست گرفت
با اقاقی با باغ
با قناری با زاغ
میشود زمزمه کرد
پر پرواز کبوتر باقی است
شمع ایستاده هنوز
***********
بگذریم ...
میشود ساده و بی رنگ و ریا
گذر از باغچه کرد
همه گلها را بوسید
همه خاطره ها را بویید
میشود دوست به هر اینه شد
میشود دست فقران بوسید
میشود زمزمه کرد
آه شد وقت اذان
در و درگاه خداوند جهان
با جماعت چه صفایی دارد
سفری روحانی
سحر از دست نباید برود
با مناجات توان اوج گرفت
یا سبک شد پر کاه
از سحر تا ابدیت پیداست
از سحر تا ابدیت باقی است
کلمات کلیدی:
یک عبادت میکند ما را خموش |
|
یک عبادت هست دریای خروش |
کلمات کلیدی:
فواره گشتم سر نگون گشتم نرفتم از خانه خود هم برون گشتم نرفتم
هم میزند هم میکشد دیوانه سازد دیوانه و اهل جنون گشتم نرفتم
له میشود هر کس که با اینان بجنگد له گشته و یک قطره خون گشتم نرفتم
پرواز میکردم میان اسما نها رفتم به لانه در درون گشتم نرفتم
دست از تمام ارزو هایم کشیدم بودم حقیقت صد فسون گشتم نرفتم
شاداب و سنگین وقوی و نور بدم مست و سیاه و لاله گون گشتم نرفتم
یک بار دیگر هم بگویم پیر گشتم غرق یکی دریای خون گشتم نرفتم
کلمات کلیدی:
قرنها مانده زایام جهانست هنوز که بسافتنه و اشرار دران است هنوز
روز اول که مرا عهدوامارت دادند ان صبا تا به مسا دل نگران است هنوز
شعله ام برسرو،پا بسته چو شمعم بینی وین عجب دربدنم روح وروانست هنوز
من نمیگویم ازان شرح فراقی که گذشت حال من ازسرهر موی عیانست هنوز
همه رفتندومن از قافله ها جا ماندم سفره برچیده یکی برسر خوانست هنوز
سوختم ازپرپروانه خبر داری نیست عجب ار سوخته را تاب و توانست هنوز
هرکسی چند صباحی به تمنا امد دل بیچا ره من در هیجان است هنوز
منع مسعود زدیوانگی و عشق مکن قصه ما همه شب ورد زبا نست هنوز
کلمات کلیدی:
بسم الله الرحمان الرحیم
بزن ار حریف مایی به نوای بی نوایی
به نوای بی نوایی، بزن ار حریف مایی
همه بینوا و مضطر، همه غصه دست بر سر
نرسد از این همه سر ، به خدا بجز صدایی
دلم آب شد خدایا زهمه خداشناسان
چه شود که باز بینم، کرمی و یا وفایی
همه عاشقان فراری ،زبساط رستگاری
که یکی کند ملامت، دگری کند جفایی
چه بسا،ز خیل مستان ، مرضی و نقص و عیبی
همه باز خنده بر لب ،که فلان کند خطایی
چه کنم که مستمندم ، نه به ظلم پایبندم
نه که ظلم میپسندم ، بزنیم دست و پایی
هله ای عزیز جانم بفشار پای اکنون
هله ای رهیده از جان، که طلب کنی خدایی
تو بمان به روی حرفت تو بکوب پای بر دل
که ز اسمان هفتم، برسد ترا دوایی
کلمات کلیدی: