میشود دستت را بدهی تا باهم برویم انجا که همه باغ است و بهار همه گلهاست ببار ای عزیزم برگرد از میان ره اوازه و خواب خویشتن را دریاب ادمی را که اسیر است بیاب ////// بین این مهره و پیچ بین این ساختمانهای بلند اما هیچ بین این مزرعه دوز و کلک بین این چرخ و فلک بین این اهن و فولاد و صدا اینهمه اتش و دود و گرما ادمی زندانی است ادمی خوب پر از مهر و وفا پر از انسانیت و لطف و صفا میشود ستت را بدهی تا باهم ؟ گل نازی که کنون بسته شده تشنه و خسته شده اب دهیم تا مگر باز شود خنده کند
کلمات کلیدی:
تا به نزدیکی صبح
تا به نزدیکی صبح
می تازم
تا که بوی سم اسبان قی آلوده و پیر
ندهد آزارم
خواهم از خانه برون تاختنی
چونکه از خویش ندیدیم خیری
بجز از ماندن و راکد شدنی
بجز از سوختن و ساختنی
* *
تو هم امروز مکش آه و بیا
شاید آن باور پوسیده شکست
شاید ار
افق روشن فردا بینی، وهم ترا
آن خیالات چو زنجیر گسست
* *
هست پیری و هنوز
عرصه کشتی این عالم را
ناخدائیست شریف
که بود با غم طوفان تو امروز حریف
* *
من از آن نسل عجیبم، که به تو
خواهم آموخت که در هر گرداب
میتوان رفت به فن جهد کنان
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
شاعران سپیده
بگذارید شاعران سپیده بیایند
و مروارید های سینه شان را به ساحل نشینان فقیر ببخشند
بگذارید ستاره ها نزدیکتر بیایند
باید بدانها فرصت تابیدن داد
و به پیام آوران دین و دانش فرصت زندگی
بگذارید گوشهای شما بشنود
ایات هدایت و نور را
و چشمهایتان ببیند
تشنگی و شوررا
نفرین بر آنان که آشوب را بر سر سفره مینشانند
سرو ها بیخبر نیستند اگر چه ساکت
و گرگها بی خطر نیستند اگر چه سیر
تا قدس زندانی است ... انسانیت در التهاب دست و پا میزند ......
بگذارید گرگها بروند و از جلو چشمان ما دور شوند ..
خدا کند مسیح از آسمان فرود آید و
پیروان دروغینش را در نیل غرق کند
امریکا یا اسراییل وهمه ستمگران تاریخ را
کلمات کلیدی:
آزاد و معصوم
دلم میخواست به همه بستنی بدهم تا کامشان شیرین باشد و دلشان خنک
و آنوقت مبلمانی که با کمال مسرت روی ان بنشینند
و مردم را به باغی ببرم که گلهای آن بهشتی زیبا و افسانه ای باشد
و به مردم ثروت قارون ببخشم تا ببینم باز هم حاضر میشوند گناه کنند ?
اما بیشتر از همه اینها دلم میخواست آزاد و معصوم باشم پاک و با عفت آزاد و رها
کلمات کلیدی:
بسم الله الرحمان الرحیم
برای فدوی طوقان شاعر فلسطینی
ای سرزمین شعله ور مظلوم
ای سرزمین سنگریزه - در برابر طاغوت
دولت سرای سینه مردم پناهتان
تاریخ گفته است
طوفان سینه هاست که بر باد میدهد
آن پرچم توهم دشنامهای زشت
ان پارچه ی روایت گستاخ شرمناک
کلمات کلیدی: