باران الماس
دشت دلم سیراب شد از مهربانی اب حیاتی یا که اب زندگانی ؟
از لب فرو میریزدت باران الماس از چشم تو خورشیدهای جاودانی
موهای تو رازیست بالای عدالت بالای ازادی و بالای جوانی
ابروی تو محراب زیبای عبا د ت پیشانیت صحن و رواق دلستانی
دستان تو گلدسته های عفو رحمت گویی مقرب های کاخ خسروانی
دشت دلم لبریز شد از مهربانی چون ابشاری از سپاس و قدردا نی
از لب فرو میریزدم باران احساس تا تو کنار ساحل قلبم بمانی
در چشم من باشد هوای مرد پاییز از ریزش برگ و حدیث ناتوانی
ابروی من چون چتر پیران فسرده برفی که خوابیده به روی شیروانی
دستان من مشغول ترسیم وجودت نقاشی سیمای پاک قهرمانی
پایان
کلمات کلیدی: