شب عید است دلت را بتکان
فرشها سنگین است
فرشها را شستی ؟ با چه وسواسی
همه زاویه ها را شستی
خانه و فرش و بساط
در و دیوار و زمین
استکان دل تو مثل بلور اسست و طلا
هیچ یادت نرود شستنی میخواهد
دستمالی به سرو سینه بکش
ماهی قرمز ان تنگ بلور
عاقبت میمیرد
****
شب عید است دلت را بتکان
گرد گیری کن از این خانه دل
خوب جارو بنما
هر چه غم و غصه و خشم است در ان
سیر یا سرکه طرفدا ندارد اینجا
یا سماق و سنجد
همه تشریفات است
لیک شیرینی و اجیل مجالی دارد
همگی مشتری شیرینی اند
سمنو هم اینجا
ابرویی دارد
****-*
سفره هفت مجالی دارد
گاه یک هفته دو هفته بر پاست
میشود سبزی خشک
سفره میگردد جمع
پس چه می ماند؟ شمع
آینه ماند و قران و عمل
شب عید است زمین میلرزد
از گناه من و تو
همه دنیا صدف است
لوء لوءش انسان است
شب عید است دلت را بتکان
کلمات کلیدی: