سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] به سخنى که از دهان کسى برآید ، گمان بد بردنت نشاید ، چند که توانى آن را به نیک برگردانى . [نهج البلاغه]
ashar

 

بسم الله الرحمان الرحیم

وقتی آدرس تو را مینوشتم هنوز جوان بودم و مست....

وقتی از صفات تو میگفتم هنوز هم پیر و با تجربه نشده بودم

امروز راه خانه تو را هر روز گم میکنم.

 و راه خانه خودم . چطوری ؟با غفلتهایی شرم آور؛   با سرگرمی های خسته کننده

بالهایم خیس شده&؛پاهایم دچار ضعف

من خسته ام ؛ پیرم ؛با این همه هرگز امیدم را از دست نخواهم داد


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهردادعزیزابادی 93/1/24:: 11:13 صبح     |     () نظر

بسم الله -

وقتی بر خاستم همه جا بوی نا امیدی و تاریکی میداد 

همه جا رنگ ظلمت و یاس گرفته بود هوا دمکرده و نمور و مه گرفته بود آفتابی به چشم نمی امد

یک روز تعطیل- یعنی چه ؟

چکار میشود کرد؟انگار کسی در گوشم میگفت : اگر بخواهی و بتوانی    اگر بخواهی و بتوانی و گاهی اگر شروع کنی ....

 و پژواک این صدا در گوشم می پیچید   ....با صدایی مثل باد نه آرامتر چون نسیم  

و کسی میگفت امروز روی یک صفحه کاغذ بزرگترین شعر دنیا را میتوان نگاشت

میتوان روی پنج صحفه کاغذ بهترین داستان کوتاه را نوشت

و میتوان فقط روی ده صفحه کاغذ فصل اول یک کتاب بزرگ را نوشت    

نوشته های تو افکار فردا را خواهد ساخت و نوشته های تو تاریخ را خواهد ساخت.........

انگار در گوشه ای از دلم آفتابی طلوع میکرد ..که دلم و پیش چشمم را روشن میکرد .....


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهردادعزیزابادی 93/1/21:: 5:10 عصر     |     () نظر

بازیچه های زمینی

وقتی ستارگان امیدم یکان یکان فرو می افتند و آسمان بیرنگ و ماه بی فروغ و بی نور می شود خداوند جلوه ای به قلبم می فرستند ‍، نوری که از فراسوی آسمانها می آید .

ازکهکشانها ، کرات و آسمانها می گذرد همه را در می نوردد ، کم کم آرام می شوم گامهایم را محکم برمیدارم باز بیدار می مانم و از ته قلب کوچک خود جلال و شکوهش را سپاس می گزارم انگار کسی مرابه آسمان می خواند کسی زیباتر از دریاها ، ماهها ، ستاره ها ، چرا من وقتم را بیهوده هدر می دهم و خود را میان بازیچه های زمینی گم می کنم این صدای آشنا و محبوب کیست / چگونه حق داشته باشم نام او را بزبان بیاورم با اینهمه خطا و اشتباه

آه راستی نه می توانم به او امیداوار گردم و نه دوری جانکاهش را توان قبول دارم چه باید کرد ای بزرگترین جز اینکه به دامان پرمهرت پناه ببرم کسی درون این شب تیره فریاد می زند و مرا از این جنجال و هیاهو و موج و طوفان و آشفتگی بر حذر می دارد و بساحل سلامتم می خواند.

کجا می روید ای دریای بیکران انسانها از اینهمه شکستن و باز بهم پیوستن ، دویدن بدنبال سرابهای مبهم آرزو و تلاش مفرط و بیحد در راه پر سنگلاخ از حرص و حسد باید دست شست از این پیله سیاه و شب تاریک و دراز که با ناله های درد افزا متحمل می شوی باید رست .

کسی ازدور و نزدیک فرمان طاقت فرسائی بر تو ننوشته است خورشید صبح و طراوت بهار آزادی و سبزی درختان عدالت ، ترا به زندگی به رشد ، به شور ووجد می خوانند


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهردادعزیزابادی 93/1/3:: 3:0 عصر     |     () نظر
<      1   2